|
دوباره میسازمت وطن اگرچه با خشت جان خویش ستون به سقف تو میزنم اگرچه با استخوان خویش دوباره یک روز روشنا سیاهی از خانه میرود به شعر خود رنگ میزنم ز آبی آسمان خویش کسی که عظم رمیم را دوباره انشا کند به لطف چو کوه می بخشدم شکوه به عرصه امتحان خویش اگر چه پیرم ولی هنوز مجال تعلیم اگر بود جوانی آغاز میکنم کناره نو باوگان خویش حدیث حب الوطن ز شوق بدان روشن ساز میکنم که جان شود در کلام دل چو برگشایم دهان خویش هنوز در سینه آتشی به جاست کز تاب شعله اش گمان ندارم به کاهشی ز گرمی دودمان خویش دوباره می بخشمت توان اگر چه شعرم به خون نشست دوباره میسازمت به جان اگر چه بیش از توان خویش
نظرات شما عزیزان: نظر بگذار روز شاخاب پارس پ ن پ ابوموسی جز جدانشدنی ایران آيا ميدانستيد خسته شدم گفتگوی یه سوسک با خدا سلام لطیفه ای که کل جهان اینترنت را برانگیخت نوروزتان پیروز چهارشبنه سوری * اينم از عاشق شدن بعضيا !!! * فقط آرزو کن جوک باحال شرف یا ثروت! یک کلام به تو آره تو رو میگم سوالات کنکور ایران سهراب سپهری راز گل عشق داستان رومانتیک |
|